نگارستان ابر ها
از دیروز تا الان از محمد خبر ندارم. انفولانزایی که همچنان ادامه داره، و غزاله می گفت، دوره ی دو ماهه داره. امیدوارم زودتر دست از سر محمد برداره.
و اما قاسمی می گفت، بهتره حواست باشه، که به دیگران آسیب نرسونی. که بهشون محبت کنی دنبال خودت بکشونی و به خودت وابسته کنی و بعدش هیچی که هیچی.
می گفت اگه نمی تونی رابطه ای رو به سر انجام برسونی ادامه ش نده.
گفتمش با بچه که طرف نیستم، طرف مقابلم یک انسان بالغ هستش خودش انتخاب میکنه تو رابطه بمونه یا نه، و هر ادمی باید خودش مراقب خودش باشه.
من خودم پر از زخم ها، سرکوب ها، دلشکستگی ها و سرخوردگی ها هستم. نیاز به توجه و حمایت و دوستی و تایید و رابطه دارم، این طبیعته واقعیته. من مراقب خودمم، طرف مقابلم هم مراقب خودش باشه.
به هر حال من دروغ نمیگم، فریب نمیدم. وعده نمیدم. دوست داشتن و تعاملات انسانی رو دوست دارم. پس ازش لذت می برم.
خلاصه کلی بحث شد. قاسمی منو غول می بینه انگار. که ممکنه به دیگران از نظر عاطفی آسیب برسونم.
اموزش های مذهبی؟
قدرت های زنانگی؟
نیازهای پر زور ؟
قاسمی گفت زن در ایران نماد خداست.
و من گفتم انسان ها بخش سیاه دارن و بخش سفید.
نور و تاریکی.
ظلمت و روشنایی.
.......
حرفهای دیگه هم زد. گفت داری نعمت وجودت رو نابود میکنی. کم کم پیر میشی و دیگه جذابیت و زیبایی لازم برای ایجاد رابطه رو نخواهی داشت. پس یک رابطه رو جدی بگیر و ازش برخوردار شو.
.....
و من گفتم میل جنسی، با همه قدرتش، بخشی از ادمیزاده نه همش.
.....
با این حال به خود قاسمی هم گفتم به حرفاش فکر میکنم، بیست درصد. و فکر کردم. و دلم خواست از دیگران فاصله بگیرم. و به نوشتن برگردم.
......
و نوشتنم ادامه داره.
برچسب: ،