لذت انسان
برهنه روی تخت دراز کشیده ام و به تمام زنانی می اندیشم که از صمیم قلب میخواستند به جای من در آغوش یک مرد بودند.
حتی اگر می توانستند حتما مرا می کشتند تا شانس خودشان را بیفزایند.
پرسید چه می خواهی
گفتم همین که کنار هم هستیم نهایت آرامش است
و چشمهایم را بستم.
بدنم را نوازش میکرد. گفتم لطفا حرکت نکن من سکوت را ترجیح می دهم. آرام گرفتیم.
و من در بهشت کنار شیطان آرمیده بودم.
و در فرسنگها دورتر، زنی که مردش در آغوش من بود دخترانش را خواب میکرد.
شبی که با شتاب صبح شد و گلهای بنفشه عطرآگین صبحش را سکرآورترین کرده بودند.
و نمیدانستم عشقی در کار نیست فقط لذتی بشری ست که این همه آرامبخش است حتی اگر مردی را داشته باشی که به زنی دیگر خیانت میکند.
شبی غزلبو و
اوووف و ناگهان مرگ
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: