قول های نگفتنی
صفحات خالی ذهنم، پر از بدقولی های گزنده است.
چ اهمیتی ..... بماند.....
تمام شب گذشته روانم نشخوار می کرد. وقتی اکرم خانم گفته بود، می خوای بری، برو، چمدونتم از پنجره میندازم پایین.
تلخیش منو به این رسوند که ادمهایی هم بودن و هستن که دوس دارن پیششون بمونم. و اگه ناراحت باشم می پرسن چی شده از چی ناراحتی.
وقتی تمام زندگی همش تایید شدم، همش پذیرفته شدم، دلیلش این بوده که بین افرادی بودم دوستم داشتن و شبیه خودم بودن، از جنس خودم.
گاهی به شدت لازمه که ادم با بقیه واقعیت هم روبرو شه، که همیشه همه جا و بین همه جور افراد، پذیرفتنی نیس.
یه چی دیگه هم هی مرور شدش برام. اینکه واقعیت داره، تو روابط چ بخواهیم چ نخواهیم، جذابیت جنسی حرف اولو میزنه. اگر جذابیت های دیگه وجودیت، موقعیت بروز نداشته باشه
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: