بهارترت شدم با نگاه گرمت
پر از خوابم.
و پر از تصویر.
خیلی طول کشیده اما رسیدم به الآن. زنده شم برای نوشتن.
سفر کردم از جاده ی پر تنش و پر چالشی که انگار هر چی جلوتر میرم، شلوغتر میشه.
هنوز هم اولین های این جاده رو دوس دارم. و مرد دلپذیرِ ماجراهامو.
این مدت اتفاق پشت اتفاق، افتادند و پر از داستان شدم. داستانهایی که مستندن.
بگذریم.
کوروش میگه مکری روانشناسه اعتیاده،
چرا نباید گوشش بدم رو نگفت. اما امشب ک حرفای مکری رو شنیدم نگاهم به خودم تغییر کرده،
یه جور اشتیاق برای تماشای دنیای درونم دارم، حس میکنم یک مه شکنِ قدرتمند به دستم رسیده،
خودت باش، تقلبی نباش.
دوست دارم بدونم خود واقعیم چه شکلیه.
قبلا بخش های چندش آورِ وجودم رو دیدم، حالا اماده ترم تا بخش های بیشتری رو ببینم.
یه اتفاق دیگه هم پریشب برام افتاد.
دلم عاشق عقلم شد.
🤣🤣🤣🤣
....
چند تا از دوستای عزیزم که دوستشون دارم خیلی بلدن بی شعور باشن. و باز جذابن.
.......
دنیای کوچیک و کمی تا قسمتی مسخره و قاراشمیشم رو فعلا خوشم میاد تا بعد.
....
کمی مدل گزارشی شد
اما برای شروع خوبه.
لامصبا دوستتون دارم. م ف.
برچسب: ،